سفارش تبلیغ
صبا ویژن



خرداد 91 - قاصدک های سوخته

   

مجری می پرسد: عماد مغنیه؟
سید حسن مکثی می کند و می گوید: شریکِ روح من..

از مصاحبه فوق العاده شبکه 4 با سید حسن نصرالله



توسط: قاصدک های سوخته روز سه شنبه 91 خرداد 30

تمام تلاشت را میکنی. نیت را صاف میکنی. خب سخت است اما به خیال خودت داری برای خدا میکنی...
یک اتفاق غیر منتظره، تمام برنامه را میریزد به هم...
بد هم نیست...
فرصتی میشود که برگردی و موشکافانه نیت ها را ورانداز کنی...
ناخالصی ها. غیر اویی ها.مخلوطها...کم کم خود را نشان میدهند..



توسط: قاصدک های سوخته روز سه شنبه 91 خرداد 30

در بزرگی ات همین بس،
که 1400 سال است
-و تا ابد- 
نامِ دوست داشتنی ات،
در کنار امیرِ همه ی مؤمنان ،علی (علیه السلام) می آید...

*26 رجب سالروز رحلت حضرت ابوطالب(علیه السلام)
 



توسط: قاصدک های سوخته روز یکشنبه 91 خرداد 28

گوینده می گوید:
...خاندان حکیم تا کنون 63 شهید تقدیم اسلام نموده است...

آه خدایا!
چنین نسلی ام آرزوست...

*سوره مبارکه بقره آیه 128



توسط: قاصدک های سوخته روز دوشنبه 91 خرداد 22

داد ِ او را قابلیت شرط نیست
بلکه شرط قابلیت،داد ِ اوست...

*مولوی



توسط: قاصدک های سوخته روز شنبه 91 خرداد 20

بی جهت نبود اخفای قبر تو مادر...
.
.
تو...
.
.
.
ناموس خدا بودی...




توسط: قاصدک های سوخته روز پنج شنبه 91 خرداد 11

همیشه همین طور است.
روزهای موعود خیلی زود فرا می رسند.
یکباره تلفن به صدا در می آید که بله. رسید. روزهای مبهم و سختی که تلخ به نظر میرسند اما لابد در لابلای وجودشان شیرینی هم نهفته است.
شیرینی عملی که آدم را لابد از سر تعارف شریکش کرده اند.
که سهم آدم از این عمل -که شاید حتا به وسعت ادامه تاریخ باشد- دل تنگی ست ...
اصلا می دانی رسم دنیا همین است.
غم توی عالم تقسیم شده است.
خوبیش این است که گاهی به تو اذن داده میشود جنس غمت را انتخاب کنی...
غم نان یا غم جان یا غم جانان ...

پ.ن: اینها را به حساب بیقراریم نگذار...
         بگذار به حساب دل تنگی...
         برایم زیاد دعا کن...
         من به اجابت دعای تو ایمان دارم روح ِ خدایی زندگی ام...



توسط: قاصدک های سوخته روز چهارشنبه 91 خرداد 10

باباجون تولدت مبارک.
همیشه از اینکه بابای منی کلی کیف میکنم.

پ.ن:پیامکی بود از دختری برای پدرش. حس کردم در عین کوتاهی ،کوهی از معنا در دل خود داشت...



توسط: قاصدک های سوخته روز یکشنبه 91 خرداد 7

دخترک خواب و بیدار بود که بابا وارد خانه شد.
از شرم بود یا اشتیاق برای شنیدن حرفهای پدر،که ترجیح داد همانطور به خوابش ادامه دهد.
مادر لیوان شربت را که داد دست همسرش با صدایی که نگرانی اش آشکار بود پرسید: خوب چه طور بود؟چی شد؟ پسر خوبیه؟
پدر با صدایی آرام -فقط- گفت: از اون آدماییه که اگه دوباره یه روز جنگی بشه حتما شهید میشه..
.
.
.
قطره اشکی مسیر صورت دخترک را بی صدا طی کرد و چکید روی بالش...




توسط: قاصدک های سوخته روز یکشنبه 91 خرداد 7